گروه تحریریه سایت کانون عکس انجمن سینمای جوانان اصفهان: در سلسله نشستهای دعوت از اساتید مطرح کشور کانون عکس انجمن سینمای جوانان اصفهان در اول شهریورماه و از ساعت ۱۶میزبان شمس لنگرودی است. این کارگاه با عنوان «ایماژ» و با جشن امضای آثار این هنرمند همراه است.به همین بهانه برخی از اظهارنظرهای این هنرمند تأثیرگذار را باهم میخوانیم؛
*** ببینید! هنر درواقع تعریفپذیر نیست. میشود برای هر شاخهٔ هنری، صرفاً یکسری مشخصهها ذکر کرد. به این معنا که چه عناصری باعث میشود که بگوییم یک نوشته «شعر» است یا نیست. البته آنهم به این نحو نخواهد بود که بشود کاملاً خطکشی کرد. میتوانیم ایجاز، ایهام، استعاره، کنایه و… را از عواملی بدانیم که یک نوشته را وارد عرصهٔ شعر میکند؛ اما آیا اگر هر نوشتهای این خصوصیات را داشته باشد، شعر است؟! شاید شعر باشد یا نباشد و اگر هم باشد، لزوماً شعر متعالی نیست. اگر این عوامل در نوشتهای نباشد، آیا آن نوشته شعر نیست؟! بهطورکلی میتوان گفت بله ولی انسانهای ویژهای مثل سعدی راه و روش خودشان رادارند.
***شعر را تعریف نمیشود کرد. تعریفهای زیادی کردهاند ازجمله اینکه شعر «کلامی است مخیل و موزون» یا تعریفی که جناب آقای اسماعیل خویی و دیگران به دست دادهاند اما این تعاریف جامعومانع نیست. مختصرش این است که در زندگی روزمره واژهها برای منظوری مشخصاند و کلام منطق مشخصی دارد. وقتی سخن از آن منطق خارج میشود، اگر وارد چهارچوبی پذیرفتهشده و بر پایهٔ عناصر شعر ساز شود، آن سخن وارد عرصهٔ خیال شده و یک منطق شعری بر کلام حکمفرما شده.
***هنر اساساً قرار است که درواقع به خواسته و دغدغههای ناشناخته آدمی پاسخ دهد و آنها را بیان کند. این قاعده هنر است. هر چه این دغدغهها آگاهانهتر و تعمدیتر شود، از حوزه کارکرد هنری دورتر میشود. زندگی، حرفها و خواستههای روزمره ما مبنای عقلانی دارد و در حوزه آگاهی ذهن جای میگیرد. درحالیکه هنر همانند خواب است. یعنی در ناخودآگاه رخ میدهد. فرق هنر و خواب در این است که بر خواب هیچ ساختاری حاکم نیست، اما هنر خوابی است که بر آن ساختاری حاکم است. اگر خواب اساساً در حوزه ناخودآگاه قرار میگیرد، هنر بین ناخودآگاهی محض و آگاهی قرار دارد. هر چه هنر ارادیتر شود، کارکرد روزمرهتری خواهد یافت. به قول آندره ژید: در شعر، جنون میخواند و عقل مینویسد. طبیعتاً منظور او از جنون، دیوانگی نیست. بلکه مقصودش سرکشی و ناخودآگاهی است. این حالت هر چه با تخیل فرهیخته همراه شود، هنرمندانهتر است. حتی باید دید که ناخودآگاهی هنرمند تا چه حد تعمیمپذیر و دغدغههای فردیاش تا چه حد نزدیک به دغدغه عمومی است. هر چه دغدغه خصوصی هنرمند، کارکرد عمومیتری داشته باشد، پایدارتر است. بنابراین در هر دورهای، هر هنرمندی که آگاهانه تصمیم میگیرد به ابزاری کردن هنرش و آگاهی را بیش از ناخودآگاهی در خلاقیتش دخیل میکند، همان ارزشی را دارد که روزنامه و ابزار دیگر. فرق حافظ و مولوی با نسیم شمال و ایرج میرزا و شعر دهه ۴۰ در این است که دغدغههای بنیادی آنها یک دغدغه هستی شناختی و تاریخی و انسانی بوده. درحالیکه دغدغه نسیم شمال و ایرج، تنها مختص همان روزهاست. یعنی دغدغههای هستی شناختی ایرجمیرزا زیرمجموعه مسائل روزمره قرار میگیرند، اما در مورد حافظ، عکس این مسئله اتفاق میافتد. به همین خاطر وقتی حافظ از مسائل روز هم حرف میزند، انگار دارد یکی از دغدغههای همیشگی بشر را مطرح میکند. مثلاً وقتی در مورد شاه شجاع میگوید: یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور؛ بهگونهای اشاره دارد به تمام یوسفهایی که روزی برمیگردند. یعنی بهکل مقوله گمگشتگی توجه دارد، نهفقط به شخص شاه شجاع. درحالیکه شاعران مشروطه و یا دهه ۴۰، هستیشناسیشان محدود میشود به فرد یا جمعی که شاعر با آن سر جنگ دارد.
***هنرمندی که هیچ شناخت روشنی – دستکم برای خود- ندارد، به هیچ زیباییشناسی کارکردی و مؤثری نخواهد رسید که مخاطب گسترده را تحت تأثیر قرار دهد. اما هنرمندی که درکی روشن از هستی و جامعه دارد، اثرش هم چه موردقبول مخاطب باشد و چه نه، به علت هماهنگی درونی در اثر، روی مخاطب نیز تأثیر خواهد داشت. نمونه آن را در دو چهره برجسته قرن بیستم- کافکا و برشت- میتوانیم ببینیم که با دو دیدگاه متضاد، اثری یکسان بر مخاطب میگذارند.