نادر حیدری دشتستانی/گروه تحریریه سایت کانون عکس انجمن سینمای جوانان اصفهان: مقابل ساختمان که میرسیم، تمام خنده و لذت پرسه زنی در گالری و کافه به یکباره گم میشود. درد لعنتی ستون فقرات دوباره سروکلهاش پیدا میشود. میخواهم خداحافظی کنم، که موبایلش را نشانم میدهد و میگوید این ویدیو را همسرش از کره فرستاده است. یک ماهی هست دوست شدهایم و گاهی قدم میزنیم و گفتگو میکنیم. میگوید بعد از دیدن این ویدیو حال بهتری دارد. با دیدن آن تعجب میکنم، کجای این فیلم برای او جذاب است؟ یک ماشین لباسشویی در محوطهای باز قرار دارد، مردی یک قطعه شبیه آجر را درون ماشین قرار میدهد و ماشین شروع به کار میکند با ضربههای زیاد و رفتهرفته متلاشی میشود و ظرف سه دقیقه هر تکهاش گوشهای میافتد. کمی گیج شدهام، او هم امشب قصد رفتن ندارد و به سمت خانه میرویم. سر صحبت را باز میکند و از سردی روابط چند سال اخیرشان میگوید. همسرم میگوید: همیشه فکر میکردم این سنگ را تو در ماشین انداخته بودی، اما حالا معتقدم که حتی اگر تو این سنگ را انداخته بودی من باید دوشاخه ماشین را از برق میکشیدم و متوقفاش میکردم. دیشب گفت: تو سنگ را درون ماشین قرار نداده بودی. مرد آرام مقابلم نشسته است. بیستویک سال زندگی مشترک و دو فرزند دارد. یک سالی هست به تهران آماده است و خانوادهاش در سئول زندگی میکنند و حالا اضافه میکند دلایل زیادی برای به ایران آمدن داشته است. درآمد بالاتر، علاقه به آشنایی بافرهنگ دیگر کشورها و…، اما دلیل اصلی چیز دیگری است. نیاز بود یک مدت از یکدیگر دورباشیم و به زندگی مشترکمان فکر کنیم و کاری کنیم. گاهی زمان لازم است و خلوت تا خودمان را بازنگری کنیم. قبلاً گفته بود که طلاق خصوصاً برای افراد دارای فرزند، در کشورش بسیار ناپسند است و اغلب به خاطر فرزندان در کنار یکدیگر میمانند. اینجا قصد قبول یا رد این دیدگاه را ندارم، اما آنچه برایم قابلتوجه است، نگاه او و همسرش به زندگی است، از تصمیم به دوری گرفته تا برداشت معنایی دیگر فراتر از پوسته ظاهری آن ویدئو. کمی حرف میزنیم و مرد آپارتمان شماره ۹ را با خوشحالی ترک میکند. بیست روز دیگر برای تعطیلات تابستانی به خانه خواهد رفت و فصل دیگری از زندگی مشترکاش شروع خواهد شد. گاهی یکی باید این ماشین را از برق بکشد.